نفسهای غزه
نفس، نفس زنان میدود، انگار به انتهای رمقش رسیدهاست. پایش در گودالی فرو میرود و نقش بر زمین میشود. نالهی استخوانش را میشنود ولی باید از جای برخیزد و به راهش ادامه دهد.
به خاطر بچههایش درد را به جان میخرد. با زحمت خودش را از زمین جدا میکند. لنگ لنگان به راهش ادامه میدهد.
چند قدم بیشتر تا رسیدن به فرزندانش ندارد که صدای مهیبی در گوشش میپیچد. ترس در جانش زنده میشود. درد را در خود میبلعد و سریعتر حرکت میکند.
بچهها منتظر رسیدنِ مادر، گوشهی آوار کز کردهاند ،چشمشان که به مادر می افتد به طرفش میدوند.
دلش میخواهد ساعتها آنها را نوازش دهد، اما ترسی که مهمان دلش شده مانع میشود. کودکانش را به سمت جاده هدایت میکند. کوچکترینشان را بغل میکند و راهی میشود. پای لنگ و بچههای بازیگوش سرعتش را کُند کردهاند.
با مشقت زیاد بالاخره به بیمارستان میرسند. اینجا احساس امنیت بیشتری میکند. حالا خیالش راحتتر شده، کمی پایش را ماساژ میدهد تا شاید از دردش کاسته شود. بچهها توی حیاط بیمارستان مشغول بازی میشوند. صدای خندههایشان دلش را آرام میکند.
کمکم شب دامن سیاهش را بر آسمان میکشد و ستارهها یکییکی رخ نشان میدهند.
ناگهان هجوم موشکها یکی پس از دیگری آغاز میشود و دیوانهوار خود را به این طرف و آن طرف میکوبند. بچهها میترسند و خود را به مادر میچسبانند. تماشای این حجم از بیرحمی غم در دلش مینشاند. اشک توی چشمهایش حلقه میزند. نمیتواند ببیند. پلکهایش را میبندد. انگار اکسیژن هوا تمام شده، میان گرد و خاک و خون، نفس کم میآورد. خسته از ظلم این قوم، آرام زمزمه میکند:
إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ
کسانی که مردان و زنان مؤمن را مورد شکنجه و آزار قرار دادند، سپس توبه نکردند، نهایتاً عذاب دوزخ و عذاب سوزان برای آنان است.
✍ میم^_^نون
#به_قلم_خودم
#طلبه_نوشت
#غزه
#سالروزحملهوحشیانهبهبیمارستانالمعمدانی
