روز دختر
روی نیمکت نشستم و آخیش جانداری گفتم.
نایلونها را با احتیاط کنارم گذاشتم؛ دوست ندارم بعد از این همه بازار گردی محتویات داخلش جابهجا شوند. گوشی را از جیبم بیرون کشیدم. تا نفسی چاق کنم، پیامهایم را چک کردم.
تبریک کانالها و گروهها پشت سر هم ردیف شدند. با تبریک زیبا و متفاوت خاله توی دلم شوق دوید. برای هر کدام از دخترهای خانواده متنی جداگانه فرستادهبود.
من که حالا خودم مادر دو دخترم مثل دختر بچهها ذوق زده شدهام.
دوست دارم من هم تبریکم متفاوت باشد.
به ساعت گوشی نگاه کردم. هنوز وقت دارم. به جای پیام یکییکی زنگشان زدم. با شنیدن صدای دخترهای برادرانم احساسات خوبی به سمتم سرازیر شدند. سارا از همه بیشتر هیجاناتش را بروز داد. از عروسک خرسی بزرگی که هدیه گرفتهبود، با اشتیاق حرف زد. هنگام خداحافظی هم گفت:” عمه با اینکه امروز بیشتر از سی نفر بهم تبریک گفتن ولی بازم از تبریک ی نفر دیگه ذوق میکنم، ممنون که زنگ زدین."
اما فرشته انگار باورش نشد. بعد از کمی سکوت گفت:” خاله شما اولین نفرید که بهم تبریک میگید…”
برای لحظاتی دخترانی را به یاد آوردم که امروز هیچ کس به آنها تبریک نگفت. لباس و عروسک که هیچ، کسی گلسر و گیره برای موهای در هم گره خوردهیشان هدیه ندادند. حتی کسی روی سرشان دست نوازش نکشید؛ خاک و خون را از روی دست و صورتشان نبُرد.
امروز هم روزشان تمام میشود؛ میان آوار خانههایشان، با لباسهای خاکی و پاره، گرسنه و تشنه، بدون آب و غذا، درست مثل روزهای قبل…
الو گفتنهای پیاپی فرشته را میشنوم؛ ولی ماندهام میان دخترکانی که هیچکس روز دختر را برایشان مبارک نکرد.
✍🏻میم^_^نون
#روزجهانی_دختر
#غزه