جرعهای باد داغ
چشم غرههای آمپر هشدار میدهند، باز دور موتور بالا رفته. کولر ماشین را خاموش کنیم. شیشهها را پائین میدهیم.
بادهای داغ به سمتمان هجوم میآورند. با گرمایشان سیلیهای محکمی توی صورتمان میزند. حرارتی که از زمین برمیخیزد، آتش به جانان مینشاند.
بچهها مدام آب میخورند و کمی هم توی صورتشان میپاشند.
شباهتی نمییابم؛ اما در این میان تعارفهایشان به یکدیگر، مرا میبرد به دنیای رزمندگان.
یک قمقمه با جرعهای آب باید عطش یک گردان را آرام کند. بین رزمندهها دست به دست میچرخد.
چند دقیقه بعد کانال از خون شهیدان گلگون شده و قمقمه هنوز همان مقدار آب را دل نگه داشته.
میمانم میان لبهای خشکیدهای که راه کربلا را برایمان باز کردند. دلم میلرزد. چشمهایم را میبندم. با آنها عهد میبندم: “در پیادهروی اربعین به یادتان قدم بردارم.”
✍🏻میم^_^نون
#سفرنامه_اربعین
#به_قلم_خودم
#حب_الحسین_یجمعنا
#مسیر_عاشقی