سایهی غفلت
دو روز است که درد کهنه برگشته. فراموشش کرده بودم. چه مدت پیدایش نبود؟شاید یک سال.
گمان کردم محو شده؛ ولی فریبم داد. انگار در کمین نشستهبود تا دوباره سر برآورد.
چنان امانم را بریده که به پماد و مُسکن متوسل شدهام، به امید آرامشی موقت.
یاد لغزش روی پلهها در ذهنم زنده شد. همچون آن روز درد توی دندههایم پیچید. یک لحظه غفلت ترکی کوچک بر استخوانم نشاند. به ظاهر ناچیز؛ اما ردش هرگز محو نشد.
این درد، ترسی بر جانم نشانده، ترس از غفلت.
بیتوجهیهایی که دردی به بار میآورند که هیچ مرهمی یارای درمانش نباشد.
حال میدانم اگر لحظهای از زبانم، نگاهم، اندیشهام، رفتارم غافل شوم، تاوانش گریبانم را میگیرد.
ممکن است اثری نادیدنی بر جا گذارد. شاید دردی پنهان بماند که گاهی جانی را به لرزه میاندازد. اینها که سوهان روح میشوند، ترسناکتر از هر درد استخواناند.
در این هنگام به آستان خدا پناه میبرم تا مرا از لغزشهای نفس برهاند.
✍میم^_^نون
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/avayghalam