نیمچه قلم طلبگی

  • خانه 

غبار روزگار

07 مهر 1404 توسط خادم ارباب بی کفن

 
چند روز قبل مبل‌ها را جابه‌جا کردم. سرامیک‌های پنهان پشتش را برق انداختم. چیدمان خانه را هم تغییر دادم.

تمام درزها و سوراخ‌های خانه را جارو کشیدم. سینک را جلا دادم، شبیه یک آینه. دکوری‌ها را شستم، مثل پادری‌ها، هر دو بی‌صدا خاک را می‌بلعند.

شیشه‌ها و درِ کابینت‌ها مانده‌‌بود برای دستان توانمند همسرم، کتفم دیگر تاب نمی‌آورد. 

دست از کار نکشیدم. غبار از جان برگ گل‌ها و قاب‌ها زدودم. 

انگار با تن خسته و رنجورم لج کرده‌‌بودم. 

هرگاه روحم آشوب می‌شود، به جان خانه می‌افتم. نظم که پیدا کند، کمی آرام می‌گیرم.

کاش جسمم هم با خانه‌تکانی جان تازه می‌گرفت، آن‌وقت نه تنها خانه بلکه من هم زیرورو می‌شدم.

گاهی گمان می‌کنم خانه بیشتر از من نفس می‌کشد. ظرفیت گرد و غبارش بیش از من است. صبوری می‌کند و دم از گلایه برنمی‌دارد؛ اما من با اندکی از گرد روزگار به هم می‌ریزم. 

خانه جایی برای زندگی نیست، خودش زندگی‌ست. شاید روزی از او یاد بگیرم آرام بمانم در میان تمام خاکسترها.

✍میم^_^نون

https://eitaa.com/avayghalam

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

نیمچه قلم طلبگی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس