میان صفحات
نفس عمیق میکشم. حریصانه مشامم را از بوی خورشت قیمه پر میکنم. سیبزمینیهای سرخشده چشمک میزنند. دلم ضعف میرود. کسی حواسش نیست. یکی برمیدارم و توی دهانم میگذارم.
چشم میچرخانم میان صفحات جزوهی فِرَق و مذاهب. به ظاهر هر چه میخوانم، شبیه هم هستند؛ اما هر کدامشان ساز خودشان را میزنند. نگاهم گوشهای از صفحهی جزوه میماند، به طرحی نمادین از غزه و لبنان.
کلمات در هم میپیچند. چشمهایم را به رویشان میبندم. میخواهم به چیزی فکر نکنم؛ اما امواج افکار در ذهنم غوغا به پا میکنند. انگار در دریایی متلاطم رها شدهام، در ذهنم دست و پا میزنم. به عمق تاریکی میروم، تا ته ظلمات.
صدای گریهی زنی در گوشم میپیچد. تصاویر در خیالم جان میگیرند، کودکانی که در آسمان پرواز میکنند. “اللّه” گفتن کودکی میان هقهقش، ترس بر جانم مینشاند. کاش میتوانستم فریاد بزنم؛ اما صدایم در گلو خفه میشود.
میدانم لحظاتی دیگر باز فراموش میکنم. میان صفحات جزوه و بوی خورشت قیمه زندگی را ادامه میدهم.
شرم روی دلم مینشیند. کاش زمین دهان باز میکرد و مرا میبلعید. چرا حال این روزهای غزه را فراموش میکنم؟
✍🏻میم^_^نون
#مرگ_بر_اسرائیل
#غزه
https://eitaa.com/avayghalam