هفتادو سومین نفر
دلم تنگ است و بهانه میگیرد. مرهمی میخواهم تا دلم را آرام کند.
توی نرمافزار طاقچه چرخ میزنم. دنبال چیز چشمگیری میگردم.
ورق زدن دیجیتال کتاب را نمیپسندم، باید گوش بسپارم به صوتش. صداها در جانم جاری شوند، شاید دلتنگیم را زمین بگذارد.
میان کتابها “هفتاد و سومین نفر” خودنمایی میکند. خلاصهاش را مینگرم، باب میل این روزهای من.
روضه میخواند. خودم را به دستش میسپارم تا با واژههایش اشک بریزد.
کتاب، داستان طرماح بن عدی را به نمایش میگذارد. همان که دلش با امام حسین بود؛ اما پایش بند خانه و زندگیاش میشود. میآید؛ ولی دیر.
با خودم میگویم: “شاید برای من هم همین باشد، در قید دل مشغولیهایم، یاری امامم را به تاخیر اندازم و روزی با حسرت زانو بر زمین زنم.”
برشی از کتاب:
…صدای حسین به گریه بلند شد و کسی تا آن زمان صدای گریهی او را نشنیده بود…
✍🏻میم^_^نون
#معرفی_کتاب
#به_قلم_خودم