پناه بیخوابی
باز شبیست از شبهای بیخوابیام. توی افکارم پرسه میزنم. میان صداهای ذهنم، خانم مشاور جلویم میایستد: “مگه قرار نبود هر وقت خوابت نمیبره راهی که بهت گفتم را انجام بدی؟” درست میگوید. همیشه جواب میدهد.
چشمهایم را میبندم. نفس عمیق میکشم. خودم را رها میکنم. اجازه میدهم تنم سبک شود، بعد افکارم.
مثل یک پرنده در آسمان خالی، آزاد میشوم.
پرندهی خیالم را به جایی که دوست دارم، هدایت میکنم.
مطابق معمول میروم توی صحن انقلاب. درست جایی میایستم که ضریح به نگاهم دوخته شود. آرام قدم برمیدارم. نزدیک میشوم و اشک راه گونه را در پیش میگیرد. هر قطره تکهای از دلتنگی و شلوغیهایم را میشوید، با خود میبرد.
دلمشغولیهایم ذوب میشوند در بارگاه قدس رضوی. در آغوش نور و سکوت، آرام میگیرم، سبک و رها.
✍🏻میم^_^نون
#چهارشنبههای_امام_رضایی
#ایران_امام_رضا
https://eitaa.com/avayghalam