آهنگ شکستگی
چند روزیست از ته گلویم آهنگ خوبی برنمیخیزد. انگار صدای شکسته شدن اجزایم را نمیشنود.
قدیمترها از هر صدای ریزی دردم را متوجه میشد و مرهمی میشد.
تقصیر خودش نیست، آنقدر شلوغ شده که فرصتی برای شنیدن من ندارد.
گمان میکردم یادش رفته من پا به سن گذاشتهام و نیازمند نوازش و رسیدگیام. حالا که به او نزدیک شدهام، میبینم که آنقدر گرفتاریهایش سنگین است که وقت رسیدگی به خودش را هم ندارد.
میدانی دلم برای آن روزها تنگ شده، برای تمام خاطرات دو نفرهمان. برای آن لحظاتی که خیال و نخ و سوزن را به هم میبافتیم و لباسی از صبر و عشق میدوختیم. لباسی که زیباییش نه از پارچه بلکه از دستان او بود.
هر از گاهی که به سراغم میآید، نور امید در دلم میتابد. با خود میگویم: “باز قرار است لباسهای زیبا بدوزیم.”
اما خیلی زود میفهمم خیالی خام بوده، تنها وصلهای بر لباسش میزند و میرود. من میمانم و انتظار.
یا مثل همین حالا که دیگر مرا نمیشناسد. نمیفهمد تن خستهام تشنه است. جرعهای روغن نیاز دارم تا عطشم فرو نشیند و خوش آهنگ شوم.
گاهی به کتابهایش حسودی میکنم، شدهاند رفیقِ شفیقش. به قفسهی کتابهایش خیره میشوم، دلم میخواهد فریاد بزنم: ” من هنوز هم میتوانم رویاها را به هم بدوزم.”
اما سکوت میکنم. دلم آرام است، میدانم او حالا در حال دوخت لباسی دیگر است، لباسی از علم و دانش.
✍🏻میم^_^نون
#جانبخشی
https://eitaa.com/avayghalam
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی