نیمچه قلم طلبگی

  • خانه 

روز دختر

21 مهر 1404 توسط خادم ارباب بی کفن

روی نیمکت نشستم و آخیش جانداری گفتم.

نایلون‌ها را با احتیاط کنارم گذاشتم؛ دوست ندارم بعد از این همه بازار گردی محتویات داخلش جابه‌جا شوند. گوشی را از جیبم بیرون کشیدم. تا نفسی چاق کنم، پیام‌هایم را چک کردم. 

تبریک‌ کانال‌ها و گروه‌ها پشت سر هم ردیف شدند. با تبریک زیبا و متفاوت خاله توی دلم شوق دوید. برای هر کدام از دخترهای خانواده متنی جداگانه فرستاده‌بود.

من که حالا خودم مادر دو دخترم مثل دختر بچه‌ها ذوق زده شده‌ام.

دوست دارم من هم تبریکم متفاوت باشد.

به ساعت گوشی نگاه کردم. هنوز وقت دارم. به جای پیام یکی‌یکی زنگشان زدم. با شنیدن صدای دخترهای برادرانم احساسات خوبی به سمتم سرازیر شدند. سارا از همه بیشتر هیجاناتش را بروز داد. از عروسک خرسی بزرگی که هدیه گرفته‌بود، با اشتیاق حرف زد. هنگام خداحافظی هم گفت:” عمه با اینکه امروز بیشتر از سی نفر بهم تبریک گفتن ولی بازم از تبریک ی نفر دیگه ذوق می‌کنم، ممنون که زنگ زدین." 

اما فرشته انگار باورش نشد. بعد از کمی سکوت گفت:” خاله شما اولین نفرید که بهم تبریک می‌گید…”

برای لحظاتی دخترانی را به یاد آوردم که امروز هیچ کس به آن‌ها تبریک نگفت. لباس و عروسک که هیچ، کسی گلسر و گیره‌ برای موهای در هم گره خورده‌یشان هدیه ندادند. حتی کسی روی سرشان دست نوازش نکشید؛ خاک و خون را از روی دست و صورتشان نبُرد.

امروز هم روزشان تمام می‌شود؛ میان آوار خانه‌هایشان، با لباس‌های خاکی و پاره، گرسنه و تشنه، بدون آب و غذا، درست مثل روزهای قبل…

الو گفتن‌های پیاپی فرشته را می‌شنوم؛ ولی مانده‌ام میان دخترکانی که هیچ‌کس روز دختر را برایشان مبارک نکرد.

✍🏻میم^_^نون

 #روزجهانی_دختر

#غزه

https://eitaa.com/avayghalam

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

میان صبر و دعا

19 مهر 1404 توسط خادم ارباب بی کفن

دو روزی‌ست که دل درد رهایم نمی‌کند. دوست دارم علت را بدانم.
حرف مادر در گوشم می‌پیچد: ” اگه دیدی خوبم هستی و درد نداری فعلا تا یک ماه کار سنگین نکن، استراحت کن بالاخره یک تیکه از بدنت کم شده.”


به این پانزده روز گذشته فکر می‌کنم؛ نزدیک ده روزش را مشغول مریض‌داری بوده‌ام. پسرها یکی‌یکی ویروس را به هم تعارف کردند.
درد زبانم را به گلایه باز می‌کند. درِ گوشی به خدا غر می‌زنم.


تلفن زنگ می‌خورد. نام فاطمه روی صفحه است.
خجالت‌زده‌ می‌شوم.
یاد آن روزها برایم زنده می‌شود؛ همان روزهایی که درد شیمی درمانی فاطمه را گره می‌زدیم به گُل دعا.


چکه‌چکه سُرُم در رگ‌هایش می‌دوید و رنگ پریده‌اش را کمی برمی‌گرداند.
تن نحیفش می‌لرزید و ما چنگ می‌زدیم به نذر برای سلامتی‌اش.


نمی‌دانم سلامت این روزهایش را مدیون صبوری و روحیه‌ی خوبش بدانم یا دعاهای گم شده‌‌ میان اشک‌هایمان، شاید هم هر دو.


سخت بود؛ اما گذشت. هنوز بدنش توانایی گذشته را ندارد؛ اما لبخندش برگشته.
کاش یادم نرود، چون می‌گذرد، غمی نیست.


✍🏻میم^_^نون
https://eitaa.com/avayghalam

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

هوای سوگ

14 مهر 1404 توسط خادم ارباب بی کفن

 

هوای خانه سنگین است. پنجره را باز می‌کنم تا نفسی تازه کنم، فایده‌ای ندارد.

 امروز هم توی دلم رخت می‌شویند.

ابتدا فکر می‌کردم شبیه روز حادثه‌ی پیجر‌هاست؛ اما حالا آنقدر شدت گرفته که انگار می‌خواهد چیزی درونم فرو بریزد.

صدایی از دور آسمان شهر را می‌شکافد، زوزه‌ی هواپیماهای جنگنده است.

 دوباره آمدند. دلم به هم می‌پیچد. اضطرابم شدت می‌گیرد.

بوی سوختن فضا را پر می‌کند. ترس هم به جانم می‌افتد. پنجره را می‌بندم تا مبادا هوا خبر بدی بیاورد. 

شاید نمی‌خواهم باورش کنم شاید هم انکارش می‌کنم، هنوز چیزی قطعی نیست.

صدای تیک‌تاک ساعت، سکوت خانه را می‌شکند؛ اما انگار زمان متوقف شده‌است.

لباس می‌پوشم. به کوچه پناه می‌برم. قدم زدن آرامش می‌آورد.

انتهای کوچه، حصان ایستاده. پا تند می‌کنم تا زودتر رفیق روزهای خوبم را ببینم. به او نزدیک می‌شوم. چشم‌هایش سرخ است، به گمانم گریه کرده. 

سر می‌چرخاند به سمتم. خیره می‌شوم توی نگاهش. چیزی نمی‌گوید. اشک سُر می‌خورد روی گونه‌اش. گوشی را به سمتم می‌گیرد. بیانیه‌ای از حزب‌الله، همان چیزی که ترسش را داشتم. 

زانوهایم سست می‌شود. سرما ناگهانی در جانم می‌دود. مات و مبهوت به صفحه‌ی گوشی نگاه می‌کنم. پرده‌ای از اشک دیدگانم را می‌پوشاند.

 حصان خودش را توی آغوشم رها می‌کند. گیجی از سرم می‌پرد. هر دو با هم می‌گرییم. هق‌هق فروخورده را فریاد می‌زنیم، شاید جگر آتش گرفته‌مان التیام یابد.

غم سید مقاومت مثل غم پدرم بر سینه‌ام می‌نشیند. 

هوا هنوز هم دلگیر است.

 او رفت. داغش کمرمان را شکست؛ اما ما راهش را ادامه می‌دهیم، خودش قول داده: “به طور قطع پیروز خواهیم شد.”

✍🏻میم^_^نون

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

پایداری

13 مهر 1404 توسط خادم ارباب بی کفن


همه می‌گویند: ” وای چقدر لاغر شدی"، آن هم از روی صورت کوچک شده‌ام.

نمی‌دانم چرا هر وقت لاغری مهمان تنم می‌شود، شکم را نادیده می‌گیرد.

مستقیم به سراغ صورتم می‌رود. انگار در فرهنگ لغت لاغریم، شکم و پهلو واژه‌هایی منسوخ هستند.

شاید هم لاغری با شکم صلح‌نامه‌ای امضا کرده‌اند که: “تو به لپ‌ها برس من از اینجا هواتا دارم و انبار مهماتت می‌شم.”

این‌طور که شکمم ایستادگی می‌کند، اگر معتادها هم همین اراده را داشتند، جهان خالی از معتاد می‌شد.

هر چند صورتم مثل استقلال مقابل الوصل بازی را باخته؛ اما شکمم مقاوم است، درست شبیه اصلاح‌طلبانِ پایبند به مذاکره.

✍🏻میم^_^نون

https://eitaa.com/avayghalam

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

جان غذا

12 مهر 1404 توسط خادم ارباب بی کفن


سخت بود؛ اما آستین‌ها را بالا زدم. بعد از سه روز دوباره غذا پختم، دلم برایش تنگ شده‌بود. یکی از لذت‌بخش‌ترین کارها برای من همین است.

اگر انتخابی باشد، ترجیح می‌دهم از صبح تا شب پای اجاق گاز غذا درست کنم تا اینکه ظرف‌های کثیف را به من بسپارند.


در جوانی یکی از فانتزی‌هایم این بود که مثل برنامه‌های تلویزیون، تمام مواد اولیه را روی میز بچینم و بعد شبیه یک سرآشپز واقعی غذا را بپزم.
گاهی اگر فرصت داشته‌باشم، این رویا را عملی می‌کنم.


همیشه آشپزی برایم چیزی فراتر از پخت غذا بوده، نوعی ابراز عشق.

ترکیب مواد خام و چاشنی ادویه‌ها روابط را جان می‌دهد. کنار هم می‌نشینند و عطر ناب زندگی را جاری می‌کنند. آرام در هم حل می‌شوند و طعم می‌گیرند.


در نهایت هنگامی که سفره پهن می‌شود، خستگی از تنم بیرون می‌رود. حاصل دست رنجم لبخندی بر لب‌ها می‌نشاند، گره‌ی سکوت را می‌شکافد و رضایت در نگا‌ه‌ها می‌دود.
✍ میم^_^نون
#آزاد_نویسی
https://eitaa.com/avayghalam

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    

نیمچه قلم طلبگی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس